آمده چله نشین غم یار
قد کمان از بهر دیدار نگار
خاطراتی را به دوش جان کشد
نیمه جان تا محضر جانان کشد
سر فرزانه قدمها می زند
روی خاک عشق تا پا می زند
بوی دلبر بر مشامش می رسد
آه هنگام سلامش می رسد
السلام ای نعش پنهان زیر خاک
السلام ای جسم های چاک چاک
السلام ای کشته دریای اشک
السلام ای پرچم سقا و مشک
السلام ای قبرهای بی نشان
ای زیارتگاه مام قد کمان
السلام ای سینه های سوخته
آمدم با سینه ای افروخته
آمدم من ای برادر زینبم
زائری غم دیده و جان بر لبم
آمدم با کاروان ارغوان
سرفراز اما حزین و قد کمان
آمدم من نیمه جان و دل غمین
تا مگر که جان دهم در اربعین
زیر لب من می کنم این زمزمه
من فدایت ای عزیز فاطمه
------------------------------------
محمد علی شهاب
نغمه های ولایت 75
ور بخندد لاله قلب داغدار آرم بیاد
گر ببینم شمع سوزانى میان انجمن
سرگذشت عمر را بىاختیار آرم بیاد
صحنهها هردم بچشمانم مجسم مىشود
خاطرات دردناک و ناگوار آرم بیاد
ابر گه گه گرید اما چشم من هر صبح و شام
روزهاى شام و آن شبهاى تار آرم بیاد
گر ببینم زینت و زیور روى گردانم از آن
گوشهاى پاره و بىگوشوار آرم بیاد
گر گلى عطشان ببینم در کنار غنچهاش
هم رباب نشسته و هم شیر خوار آرم بیاد
ریزش باران که مىبینم بهر دشت چمن
سنگهاى شامیان نابکار آرم بیاد
گر ببینم آتشى از دور گویم خیمههاست
خیمه و طفلان در حال فرار آرم بیاد
در جسم جهان فیض بهارانم
من عالم چون زمین تشنه بارانم
من در زهد دلیل پارسایان جان در عشق امام جان نثارانم
من فرزند حسین و زینت عبادم
شایسته ترین سجده گذارانم
من با اینهمه منزلت ز سوز دل و جان روشنگر بزم سوگوارانم
من چون لاله همیشه از جگر مىسوزم
چون شمع همیشه اشکبارانم من
دردا که چه آورد قضا بر سر من ایکاش نمىزاد مرا مادر من
برگرفته از وبلاگ http://www.s-p-r.blogsky.com
می خورد بر بام خانه
یادم آید کربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یک روز غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
*
باز باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد و عطشان
با گهرهای فراوان
می چکد از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در حسرت لبهای ساقی
چشم در چشمان هم آرام و سنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا
بر لب این رود پیچان
باز باران
*
باز باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان
هیهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب
شش ماهه طفلی
رو به پایان
مرد محزون
دست پر خون می فشاند
از گلوی نازک شش ماهه
بر لب های خشک آسمان با چشم گریان
باز باران
*
باز هم اینجا عطش
آتش شراره جسمها
افتاده بی سر پاره پاره
می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
دراین صحرای سوزان
می دود طفلی سه ساله
پر زناله
پای خسته
دلشکسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
می چکد از نوک سرخ نیزه ها
بر خاک سوزان
باز باران باز باران
*
قطره قطره می چکد از چوب محمل
خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران
آری آری
باز سنگ و باز باران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه برگونه ها
بر مشک ساقی
کاش می بارید باران.
علی اصغر کوهکن
برگرفته از وبلاگ جایی برای آزمودن
امام حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشان ما دادند و بزرگترین دردش را بی آبی معرفی کردند.
دکتر علی شریعتی