آموزش مداحی - جلسه مذهبی فرهنگی انصار الرضا (ع) مشهد مقدس

اشعار مداحی- آموزش مداحی و مباحث فرهنگی سیاسی و اجتماعی

آموزش مداحی - جلسه مذهبی فرهنگی انصار الرضا (ع) مشهد مقدس

اشعار مداحی- آموزش مداحی و مباحث فرهنگی سیاسی و اجتماعی

اشعار روزهای اسارت اهل بیت امام حسین در شام بلا

مردم که روی ماه تو بر هم نشان دهند

چون خیر مقدم است که بر میهمان دهند

زخمی بود که بر تن مجروح من رسد

با هر اشاره ای که سرت را نشان دهند

ای سر چنین که بر سر نی جلوه گر شدی

ترسم که کودکان تو از غصه جان دهند

ای میر کاروان خبری هم ز ما بگیر

بنگر چه رنج ها که بر این کاروان دهند

ما را برند بر سر بازار روزها

شب ها به کنج خلوت زندان مکان دهند

بیم گنه مدار موید که روز حشر

بر دوستان فاطمه خط امان دهند

 سید رضا موید خراسانی

منبع : شیعتی

اشعار مذهبی ماه محرم و صفر

بگذار، خون چشم تو، به اشک خود بشویم

که مگر شود میسر، نگهی کنی به سویم

بگذار، تا توقف بکنند نیزه داران

که دمی بیاد طاها، گل روی تو ببویم

بگذار، تا ببوسم ز رخت بجای زهرا

که درین سفر، برادر، همه جا بیاد اویم

بگذار، تا گلویت، ز سرشک خود کنم تر

که فشار غصه دیگر، شده عقده در گلویم

بخدا قسم که زینب، نکند هنوز باور

که تنت به کربلا و، سر توست روبرویم

لحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسینم

ز گزارشات هجران، تو بگوی و، من بگویم

خبر از تنور خولی، دهد این غبار رویت

تو بریز اشک و منهم، تو بشوی و من بشویم

چه کنم درین بیابان، اثر از رقیه ام نیست

تو بگرد و، من بگردم، تو بجوی و، من بجویم

چو نشانة مودت بود اشک من (حسانا)

به خدا همین مرا بس، به دو عالم آبرویم

نام شاعر:حبیب چایچیان
*****************************************************************

شام یعنی ...

شام یعنی انتهای خستگی

شهر آزار خدای خستگی

شام یعنی گوشه ویرانه‌ها

مدفن شمع و گل و پروانه‌ها

شام تسکین دل شیطان بود

زینت سر نیزه‌اش قرآن بود

شام یعنی وادی دشنامها

سنگ باران سری از بامها

سنگ در دستان نامردان شام

بوسه می‌زد بر سر زخم امام

شام تفسیر نگاهی مضطراست

شهر داغ لاله‌های حیدر است

شام هم مانند کوفه بی‌وفاست

صفحه‌ای از دفتر کرب و بلاست

بی‌وفایی‌ مانده از این طایفه

شام دارد مردم بی‌عاطفه

شام یعنی محملی از داغ و درد

موسم پژمردن گلهای زرد

پای محمل رقص و کف آزاد شد

کوچه‌هایش هلهله‌آباد شد

شام شهر بازی چوب و لب است

نیشتر بر زخم بغض زینب است

بر دل زهرائیان آتش زدند

هرکه را می‌سوخت از آهش زدند

یک زن شامی چو دید اشک رباب

اشک او را داد با خنده جواب

در میان ازدحامی از نگاه

می‌کشید از دل عقیله آه آه

اشک شد آنجا نقاب روی او

شد پریشان قلب او چون موی او

یک نفر شرمی نکرد از معجرش

ریخت خاکستر یهودی بر سرش

نام شاعر:علی ناظمی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


بی گل رویت

ی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم

 دست شستم از دو عالم چون ترا دربر گرفتم

یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت

 خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم

هر چه کردم جستجو انگشت انگشتر ندیدم

 پس سراغ حضرتت از عمّه مضطر گرفتم

در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت

 تا برای شیعیان پیغام زان حنجر گرفتم

سوختم آتش گرفتم چون شنیدم ناله تو

ز  اولین پیغام تو دستور تا آخر گرفتم

داشتم میمردم از غم در کنار کشته تو

 لب بر آن خنجر نهادم زندگی از سر گرفتم

بر تن آزردة من بوسه میزد تازیانه

 من برای توشة ره بوسه زان پیرک گرفتم

بسکه سیلی زد عدو در راه وصلت بررخ من

 صورتم نیلی شده سنّت ز نیلوفر گرفتم

خواهر کوچکترم چون دید رأست در خرابه

 داد جان  در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم

خوش بحال او که جان را کرد قربان سرتو

  من گر آنجانم که ماندم قبر تو در بر گرفتم

این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت

تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم

مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته

 آستین را پیش رویم همچنان معجر گرفتم

خوب میخواندی تو قرآن ای فدای اشک چشمت

 تا میان طشت زر بودی تو من آذر گرفتم

ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی

مرگ رازین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم

لا ادری

****************************************************************

راس حسین را بریده ای

اندر سریر ناز تو خوش آرمیدةای

 شادی از آنکه رأس حسین را بریدةای

مسرور و شاد وخرم و خندان بروی تخت

 بنشین کنون که خوب بمطلب رسیدةای

جادادةای به پرده زنان خود ای لعین

 خرّم دلی که پردة ایمان دریدةی

من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت

 بنشین که روی خار مغیلان دویدةای

گه بر فروش حکم کنی گه به قتل ما

 ظالم مگر تو آل علی را خریدةای

با عترت نبی ز چه بنمودة ای ستم

 با اینکه زو سفارش ما را شنیدةای

زینب کجا و تاب اسیری و این ستم

 باشد روا بیک زن ماتم رسیدةای

شادی ز دیدن رخ اکبر ولی خوشست

 بینی دمیکه سبزة از نو دمیدةای

جودی اگر که روز تو زینغم نگشته شب

چون صبح سینه از چه بناخن دریدةای

جودی خراسانی
***************************************
جهان تنگ است ....
رادر بی تو در چشمم جهان تنگست مینالم

 فلک را بی سبب با من سر جنگست مینالم

بصید آشیان گم کرده مرغ بی پر و بالی

 زهر سو دامن قومی پر از سنگست مینالم

نه زنجیر جفا در گردنم تنگ است از آن گویم

 که عنقا را زطوق آهنین ننگست مینالم

بنالد بلبل از هجران گل اما من از وحشت

 هنوزم دامن وصل تو در چنگست مینالم

بجانان درد دل ناگفته ماند ای اشگ امدادی

 که دل در اضطراب از نالة زنگست مینالم

برادر مرده را با ناله دمسازی کنند اما

 سلامت باد من نای و دف و چنگست مینالم

بیابان دور مقصد ناپدید و رهزنان در پی

جهان تاریک و ره پر سنگ و پا لنگست مینالم

نیر تبریزی

*******************************************

پسرم علی جان ...

نه به دیده نور و نه به تن توانم

بنشینم خون جگر فشانم

شده پاره پاره بدن جوانم

 به کجا بگردم گل خود بجویم

که ز خون فرقش رخ خود بشویم

بنشینم و یا ولدی بگویم

 گل من فدا شد به ره خدا شد

لب تشنه از من پسرم جدا شد

 پسر شهیدم ، ثمر امیدم

به خدا شکستم ، به خدا خمیدم

که به لجه ی خون بدن تو دیدم

 تو ستاره بودی شب ظلمتم را

تو ز دل زدودی همه غربتم را

تو ز کف ربودی همه کربتم را

 بنگر چه آمد به سرم علی جان

ز غم تو خون شد جگرم علی جان

پسرم علی جان پسرم علی جان

**********************************************

خدا حافظ ای ....

خداحافظ ای سرزمین کربلا

خداحافظ ای نینوا و دشت کربلا

خداحافظ ای خیمه گاه قتله گاه

خداحافظ ای همدم اشک و آه

خداحافظ ای شمع افروخته

خداحافظ ای خیمه سوخته

خداحافظ یاسمن نسترن

خداحافظ ای کودکان حسن

خداحافظ ای یاس ام البنین

خداحافظ ای مشک روی زمین

خداحافظ ای یار گل پوش من

که مانده صدای تو درگوش من

تو خورشیدی و زیر این آفتاب

دلت پاره پاره ز فقدان آب

سرت بر سر نی گواه من است

گواه همه سوز و آه من است

اگر چه من از پیش تو میروم

به دنبال این سر به پا میروم

دلم در کنار تو جا مانده است

برای تو از فاطمه خوانده است

***************************************

تشنه را از روی ....

تشنه را از روی ناقه آب دادن مشکل است

روی اشک دلبر خود پا نهادن مشکل است

با طنین باز تر قرآن بخوان قاری من

با صدای سنگ قرآن گوش دادن مشکل است

شوق دیدار رخ خواهر تو در سر داشتی

ور نه روی نیزه با سر ایستادن مشکل است

یوسفعلی یوسفی (حاج منصور ارضی)

****************************************************

مردم که روی ماه تو بر هم نشان دهند

چون خیر مقدم است که بر میهمان دهند

زخمی بود که بر تن مجروح من رسد

با هر اشاره ای که سرت را نشان دهند

ای سر چنین که بر سر نی جلوه گر شدی

ترسم که کودکان تو از غصه جان دهند

ای میر کاروان خبری هم ز ما بگیر

بنگر چه رنج ها که بر این کاروان دهند

ما را برند بر سر بازار روزها

شب ها به کنج خلوت زندان مکان دهند

بیم گنه مدار موید که روز حشر

بر دوستان فاطمه خط امان دهند

شاعر اهل بیت سید رضا موید خراسانی

********************************************************

اشعار بالا از سایت شیعتی  گرفته شده است


زبان حال حضرت عقیله بنی هاشم (پشت سر نیزه ات)

پشت سر نیزه ات سینه زنان می دوم

با غل و زنجیر هام ناله کنان می دوم

پیر شدم از غمت لیلی افسانه ها

خوب اگر بنگری قد کمان می دوم

زلف پریشان تو پرچم این قافله

تحت لوایت اخا از دل و جان می دوم

گمشدن دختران وحشت افکار من

در عقب قافله  دل نگران می دوم

قاری قرآن بخوان قوت قلب منی

پای برهنه پی دخترکان می دوم

فاصله مقتل و  محمل بی پرده را

درنظر خیره لشکریان می دوم

خنده آن ساربان طعنه و زخم زبان

چاره ندارم اخا گریه کنان می دوم

                                                     وحید قاسمی
منبع : سایت شیعتی

شعر (به سوی شام )

دانلود اشعار مذهبی ماه محرم و صفر .


*******

به سوی شام و کوفه ام دل شکسته می برند


ببین که زینب تو را غریب و خسته می برند

همان وجود نازنین خدا صبر در زمین

تمام رکن قامتش زهم گسسته می برند

زیارت تو آمدم  سرت نبود یا حسین

مرا برای دیدن سر شکسته می برند

تو در تنور و کودکان میان آتش حرم

 غم تو ویتیم تو  به دل نشسته می برند

ببین که یک شبه شده جمال ما همه کبود

زقتلگاه تو مرا  به دست بسته می برند

سر امیر لشگرت به نیزه ها نمی نشست

ولی ز بغض و کین سرش  به نیزه بسته می برند

برای کودکان خود  زگوش کودکان تو

تمام گوشواره ها به دست  بسته می برند

                           جواد حیدری
منبع : سایت شیعتی

بشنو از نی ....

بشنو از نی چون حکایت می کند

کوفه را امشب روایت می کند

کوفه یعنی شهر نیرنگ و ریا

رأس شاه دین به روی نیزه ها

کوفه یعنی سرزمین فتنه ها

مرکز زخم زبان و طعنه ها

کوفه یعنی اظطراب و واهمه

گریه های جانگداز فاطمه

کوفه یعنی خنده بر ناموس دین

کینه توزی با امیر المؤمنین

کوفه یعنی شاه در کنج تنور

بوسه های دختری از راه دور

کوفه یعنی وادی سیلی زدن

یاس ها را جوهر نیلی زدن

کوفه یعنی نیش خند ناکسان

شادی رقاصه آواز خان

کوفه یعنی قلب هایی همچو سنگ

روی نیزه لاله هایی سرخ رنگ

کوفه یعنی امتداد کربلا

خطبه های دختر شیر خدا

کوفه یعنی قلعه ظلم عدو

زینب و بغضی که مانده در گلو

کوفه یعنی زینب و دلوا پسی

کوچه گرد کوچه های بی کسی

کوفه یعنی طعنه قوم یهود

اشک های حضرت رب ودود

کوفه یعنی شهر بانگ و هلهله

خنده های نیش دار حرمله

                       وحید قاسمی
منبع : سایت شیعتی

از افق نیزه

خورشید دلم از افق نیزه بر آمد

خورشید مگو روی نی از من جگر آمد

رو راست بگو دوش تو مهمان که بودی؟

تا صبح دلم شور زد و اشک تر آمد

من خطبه به لب بودم و طفلی به تماشا

فریاد زنان گفت که عمه!پدر آمد

این زخم جدید است به دعوای که بودی؟ 

یا اینکه به روبوسی یارم شرر آمد

بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت

بس کن که دگر حوصله صبر سر آمد

         محمد سهرابی
منبع : سایت شیعتی

سر می آورد

با این شتاب فکر کنم سر می آورد!

با این شتاب،حوصله را سر می آورد

می تازد و غنیمت جنگ غروب را

از چنگ سی هزار نفر، در می آورد

حس می کنم که داخل خورجین غصبی اش

یک باغ سیب سرخ معطر می آورد

سرمست سود دادوستدهای کربلاست

دارد چقدر چادرومعجر می آورد!!!

نرخ طلای کوفه سقوطش مسجل است

از بس که گوشواره و زیور می آورد

دود و تنورروشن و عطری شبیه عود

اینجای روضه داد مرا در می آورد

                            

وحید قاسمی
منبع : سایت شیعتی

من اسیرم

من اسیرم، من اسیرم، ای خدا در چنگ دل

نیست جز عشقت، حسینم، فاتحی در جنگ دل

تا شد این دل، در هوای کربلا بی اختیار

منهم از آن دم شدم همراه و، هم آهنگ دل

گر توان بخشم نباشد یاد تو، در این سفر

جان من، فرسوده می‌گردد، به یک فرسنگ دل

جذبة عشقت کشد بی اختیارم، کو بکو

راه خود خواهی نمی‌دانم، که هستم لنگ دل

سالکان، الهام گیرند از ندای قلب من

کاروان عشق را، شایسته باشد زنگ دل

ضربه های قلب من، دارد نوای نینوا

صوت مرغ شب کجا و، این غمین آهنگ دل

آسمان چشم من، از اشک، پر اختر شود

زهره با مضراب غم، چون می‌نوازد چنگ دل

تنگ و تاریک است، دور از تو، به چشمم این جهان

وه که این محنت سرا شد، جایگاه تنگ دل

در دل هر ذره بینم، نقش ثار الله را

نیست جر نامت حسینم، در همه فرهنگ دل

این اسیران، فوج هنگ دل، به قربانگاه عشق

وآنکه غرق خون کنار علقمه، سرهنگ دل

ای سرت بر روی نی، سر بر لب محمل زنم

تا شود چون صورت تو، چهره ام همرنگ دل

پتک و سندان، می‌زداید، زنگ آهن را (حسان)

می‌زنم بر سینه دست غم، که ریزد زنگ دل

نام شاعر:حبیب چایچیان
منبع: سایت شیعتی