پشت سر نیزه ات سینه زنان می دوم
با غل و زنجیر هام ناله کنان می دوم
پیر شدم از غمت لیلی افسانه ها
خوب اگر بنگری قد کمان می دوم
زلف پریشان تو پرچم این قافله
تحت لوایت اخا از دل و جان می دوم
گمشدن دختران وحشت افکار من
در عقب قافله دل نگران می دوم
قاری قرآن بخوان قوت قلب منی
پای برهنه پی دخترکان می دوم
فاصله مقتل و محمل بی پرده را
درنظر خیره لشکریان می دوم
خنده آن ساربان طعنه و زخم زبان
چاره ندارم اخا گریه کنان می دوم